یک تجربه جدید

ساخت وبلاگ

سارای گل خوشکلم دیروز یه اتفاق جدید رو تجربه کرد. طبق معمول هر پنج شنبه کمی بعد از ساعت 2 اسمعیل برای اوردن سارا رفت بیرون. بعد از دقایقی برگشت و گفت سارا از سرویس پیاده نشد. من بلافاصله گفتم حتما از سروبس جا مونده. نمیدونم چرا این و گفتم شاید این بهترین و خوش بینانه ترین دلیل ممکن بود برای نیومدن سارا. اسمعیل بلافاصله سوییچ رو برداشت و رفت مدرسه سارا. من با کمی استرس منتظر اومدنشون بودم همش با خودم میگفتم خداجون نکنه اسمعیل تنها بیاد و از پنجره اتاق ورزش اسمعیل بیرون رو نگاه میکردم که یه دفعه دیدم ماشینمون داره میاد ولی چون شیشه های ماشین دودیه نتونستم سارا رو ببینم. وقتی اسمعیل از ماشین پیاده  شد و پالتو سارا تو دستش بود خیالم کمی راحت شد و با عجله رفتم سمت در هال. درو باز کردم و دیدم سارای کوچولوی من چشماش کمی خیس شده. سریع بغلش کردم و بوسیدم و اسمعیل کلی  تعریف و تمجید کرد که دخترم عاقلو قویه. امروز از سرویس جا مونده چون داشته با دوستش بازی میکرده بعد رفته به تیچرش میس بلوم گفته و اونم میخواسته به ما زنگ بزنه اطلاع بده منتهی شماره جدید مارو نداشتن واسه همین به من ایمیل زده بود ولی قبل از اینکه من ایمیل رو ببینم اسمعیل برای اوردن سارا رفته بود. 

سارا به من گفت وقتی بابا جون رو دیدم از خوشحالی گریه کردم. گفتم اشکالی نداره مامان یه تجربه جدید کردی. یه دفعه گفت اره مامان اون روزم میخواستم بگم اگه تو جشن ایستر تخم مرغ طلایی رو ببرم تجربه میکنم که احساس بردن اون چه طوریه ولی کلمش یادم نمیومد.

خلاصه هر سه با خوشحالی نهار مخصوص سراشپز اسمعیل رو که ساندویج قارچ و سبب زمینی بود رو نوش جان کردیم و کنار هم خوشحال بودیم. خداجون بابت همه چیز ممممممنونم. 

ساینا کوچولوی قشنگم هم کنار ما بود. دو روزه جوجه کوچولو صداش جیغ شده و بازیهاش و غر غراش همه با حالت جیغ همراهه.امروزم برای اولین بار شلوار پوشوندم تنش و باز گذاشتمش تا پاهاش هوا بخوره. 

خدایا عاششششششق هر سه تا عزیزام هستم و از همه بیشتر عاشق توام که انقدر کنارمون هستی و همه جوره هوامون رو داری. 

موضوع :

نوشته شده در تاريخ 22:08 | جمعه 11 فروردين 1396 توسط نیره

خاطرات سارا...
ما را در سایت خاطرات سارا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6saraparsa1 بازدید : 80 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1396 ساعت: 6:44